ترم آخر دانشگاه بود که ازدواج کردم. بعنوان فردی که هیجان بالایی دارد وارد موقعیت پراسترسی شدم. همسرم ناظر دکلهای نفتی بود. نیمی از ماه را در مأموریت و نیمی از ماه را در خانه میگذراند. وقتی در خانه تنها بودم گاهی از صدای انقباض و انبساط اشیا میترسیدم. گاهی توهم میزدم که آیا کسی میتواند از بالکن وارد خانه شود یا نه؟ گاهی که سوسک میآمد، من آنقدر دادوفریاد میکردم و حشرهکش میزدم تا حالم بد میشد.
حدود ۱۲ ساعت طول میکشید تا همسرم از خانه به محل کارش برسد. دکلهای نفتی معمولن در بیابانها هستند. اضطراب تصادف، سقوط هواپیما و کار پرخطر در مناطق نفتخیز هر بار به ذهنم هجوم میآورد. اما تنها میماندم. ترجیح من این بود تا بیشتر روزهایی که همسرم سرکار است در خانهی خودمان بمانم و به خانهی مادرم نروم.
درس میخواندم، ورزش میکردم و فیلم میدیدم. کارهایم را در طی ۱۵ روز خودم انجام میدادم. برای من که در خانهی پدری دست به سیاهوسفید نمیزدم این یک تغییر بزرگ بود. ترجیح میدادم مستقل باشم، یاد بگیرم و توانمند شوم تا اینکه بار زندگیم به دوش دیگران باشد. بعد از اینکه پسرم بدنیا آمد و دوساله شد شهر محل زندگیمان را تغییر دادیم.
در شهری جدید و نزدیک منزل عمویم خانه گرفتیم. چون میدانستم اگر هر موضوعی برایم پیش آید میتوانم روی کمک او حساب کنم. حدود دو سال هم با پسرم نیمی از ماه را به تنهایی زندگی کردیم تا اینکه رؤیای ده سالهی من به حقیقت پیوست. همسرم به تهران منتقل شد. باورم نمیشد ده سال گذشته باشد. سخت گذشت اما مفید هم بود.
بعد از گذراندن این مدت طولانی میدانستم وقتی مردی صبح میرود و منتظری عصر برگردد یعنی چه. میدانستم در کنار همسر بودن یعنی چه. میدانستم یک ازدواج معمولی یعنی چه. من دخترکی سربههوا، کمالگرا و تکبعدی حالا یکی از پاهایم روی زمین بود و قدر زندگیمشترک را میدانستم.
نظرات (4)
گلی موعودی
چه شیرین داستانتون رو تعریف کردی، شادی جانم. پس این شادی جانم که اونقدر فعاله و پر انرژیه، این قدرت و از تنهاییهاش بدست اورده، عالیه عزیزم. تنهایی در هر صورتی آدمو بزرگ میکنه.
شادی صفوی
مرسی گلی جان
چقدر خوب درکم کردی. سخت بود اما از من آدم دیگری ساخت.
سپاس از انرژی مثبتت عزیزم.
مریم نانکلی
ممنون که تجربهتون رو به این خوبی به اشتراک گذاشتید.
شادی صفوی
خواهش مریم جان
سپاس که متن را خواندید و خوشحالم که برای شما خوشایند بوده.