آینده‌ی بهتر با آموزش بهتر

تجربه‌هایی که افکارم را تغییر داد

زندگی من به قبل و بعد از سال ۸۸ تقسیم می‌شود. با فاصله‌ی چندماه وارد فرآیند مشاوره و ازدواج شدم. مانند درس‌های دانشگاهی تمام حرف‌های مشاورم را یادداشت می‌کردم. آن‌ها را انجام می‌دادم. وقتی در مسیر به چالش می‌خوردم آن‌ها را مطرح می‌کردم. موضوع را دقیق‌تر می‌فهمیدم و سپس تمرین را از سر می‌گرفتم. آنقدر ادامه می‌دادم تا مهارت‌ها را یادبگیرم.

در این سال بازاندیشی درباره‌ی بدیهیات ذهنی‌ام را آغاز کردم. ذهن بسته‌ام را گشودم. بعد از آن وارد تجربه‌های تازه شدم و نگرش‌های تازه‌ای پیدا کردم. نیاز داشتم تغییر کنم تا بتوانم به زندگیم ادامه دهم. زندگی در آینده با افکار گذشته‌ام امکانپذیر نبود.

 

  • نتیجه‌ی تکرار، تکراری نیست

همیشه از تکرارکردن فراری بودم. احساس می‌کردم نوعی محدودیت است. تکرارکردن مرا از تنوعی که عاشقش بودم دور می‌کرد. طعم‌های تازه، بوهای تازه، رنگ‌های تازه، موسیقی‌های تازه، آدم‌های تازه و کارهای تازه جذاب‌تر بودند. اولین خاطره‌‌ام از تکرار، نوشتن کلمات تکراری بود. مشق‌های طولانی که زمان بازی را از من می‌گرفت.

با شنیدن ایده‌ی شاهین کلانتری راجع به مکتب تکرار انگار ذهنم متوقف شد. دوست داشتم دوباره درباره‌‌اش بیندیشیم. آیا تکرار هم می‌تواند مفید باشد؟ شاید فرار من از تکرارکردن بخاطر جفت‌شدن این مفهوم با چیزهایی بود که دوستش نداشتم.

اگر آنچه را دوست‌دارم تکرار کنم چه؟ در این حالت تکرار خوشایند است یا ناخوشایند؟ تصمیم‌گرفتم بنا بر برنامه‌ی مکتب تکرار «یک کلیپ رقص» را برای مدتی اجرا کنم. بعد از اجرای آن بمدت سه‌ماه دریافتم با تکرار یادگیری عمیق صورت می‌گیرد، سرعت انجام‌دادن افزایش می‌یابد و حتی مفاهیم تازه‌ای دریافت می‌شود.

 

  • اول شروع کنید و بعد یاد بگیرید

همیشه از آغازکردن می‌ترسیدم. معلوم است که باید ابتدا یاد بگیرم و بعد شروع کنم. اگر برعکس عمل کنم، خطا می‌کنم و فاجعه رخ می‌دهد. عبارت «اول شروع کنید و بعد یاد بگیرید» را در پادکست‌های شاهین کلانتری شنیدم. این تفکر بر خلاف جریان کمالگرایی زندگیم بود.

تازه شروع به آزادنویسی کرده بودم. پادکست‌های مدرسه‌ی نویسندگی را هر روز گوش می‌دادم. کرونا هم تمام شده بود. به موسسه‌ای پیشنهاد همکاری دادم و شروع به آگهی‌نویسی کردم.‌ در آغاز تنها مقاله‌های آموزشی را می‌خواندم سپس در کارگاه‌های کپی‌رایتنگ ناهید عبدی شرکت کردم. هر آنچه را یاد می‌گرفتم سریع اجرا می‌کردم چون به آن نیاز داشتم.

 

بعد از گذشت یکسال هنوز به این کار مشغولم و هر روز برای افزایش کیفیت کارم وقت می‌گذارم. اکنون اول شروع می‌کنم و بعد یادمی‌گیرم. در این حالت جذب موضوع‌های تازه سریع و عمیق اتفاق می‌افتد همچنین با تکرار آموخته‌ها مهارت ایجاد می‌شود.

 

  • فاجعه سازی با ناکامی پایان می‌گیرد

یکی از خطاهای پرتکرار من فاجعه‌سازی است. در زندگی تجربه‌های محدودی داشتم. بیشتر در جوار خانواده بودم تا در اجتماع. یکی از بایدهای ذهنی من این است: باید همه‌چیز بر وفق مراد من باشد وگرنه فاجعه رخ می‌دهد. بعد از آنکه می‌خواستم خودم را بشناسم، نترسم و زندگی کنم ناکامی‌های بسیاری را تجربه کردم.

چند روز پیش با دخترم به دندانپزشکی رفتیم. کمی علائم حساسیت فصلی داشتم. دکتر گفت: «من تازه خوب شدم. صورت و چشم‌هات قرمزه. معلومه سرماخوردی. یک روز دیگه نوبت بگیر». نوبتم را تغییر دادم و برگشتیم. وقتی به سراغ خودم رفتم دیدم چقدر تغییر کرده‌ام. اگر قبلن این اتفاق می‌افتاد برایم چالش ذهنی پیش می‌آمد. چرا دکتر اینطور گفت؟ دکتر اشتباه کرد. چرا رفتم دندانپزشکی؟ وقتم تلف شد. کلی کرایه ماشین دادم و…

اما این بار فقط کمی غمگین بودم که دندانم درست نشده و باز هم باید با یک‌طرف غذا بخورم. حالا فکر می‌کنم انجام کارهای تازه، آسیب‌پذیر بودن و تحمل ناکامی‌ها مرا از فاجعه‌سازی دور می‌کند. چون بعداز‌مدتی عادی‌سازی صورت می‌گیرد. همه‌چیز تحت کنترل من نیست. من فقط جزئی از یک کل هستم و مانند هر انسانی ممکن است به آنچه می‌خواهم دسترسی پیدا کنم یا نه.

 

  • هر چیز لب‌پری دارد

با قالب‌های ذهنی فراوانی بزرگ شدم. برای هر چیز قواعد سخت و پیچیده‌ای وجود داشت.‌ فلان چیز باید اینطور باشد یا نباید آنطور باشد. بایدهای ذهنی در من نهادینه شده بود و مرا از طبیعت هر چیز دور می‌کرد. می‌ترسیدم احساس کنم، برداشت کنم و زندگی کنم. می‌ترسیدم قالب‌های ذهنی‌ام برهم‌بریزد بنابراین تلاش می‌کردم در محدوده‌ی امن خودم باقی بمانم تا شکست نخورم.

یکی از دوستان روان‌شناسم کتاب چگونه کمال‌گرا نباشیم؟ را به من معرفی کرد. کتاب را خوردم. انگار استفان گایز آن را برای من نوشته بود. در کتاب نقص‌داشتن هر چیز جزء طبیعت آن معرفی می‌شد و عادی بود. بعد از انجام تمرین‌های معمول‌گرایی اکنون بدنبال کشف طبیعت هرچیز هستم تا بدنبال قالب‌های ذهنی خودم.

مثلن بجای آنکه بر اساس قالب ذهنی‌ام بخواهم همواره موفق باشم، می‌دانم ذات زندگی با ناکامی‌ همراه است. در این حالت وجودشان را زیر سوال نمی‌برم. آن‌ها را می‌پذیرم و بدنبال راه حل هستم. ناکامی‌ها لب‌پر زندگیند.

 

  • اگر کاغذ باشد همه چیز مجاز می‌شود

در نقاشی هفت سالگی‌ام یک دختر کوچک روی زمین می‌کشیدم و با فاصله‌ی زیاد آسمان. اکنون می‌دانم سفیدی زیاد در نقاشی کودکان نشانه‌ی اضطراب است. ترس‌های زیاد، انقباض عضلات و احتیاط. فکر می‌کردم همیشه باید کارها را درست انجام دهم. همواره باید مراقب باشم و دست از پا خطا نکنم.

حوالی چهل‌سالگی با تمرین آزادنویسی آشنا شدم. هر روز آن‌ را انجام می‌دادم. جایی پیدا کرده بودم که رها باشم. نیازی نبود خودم را سانسور کنم. درست و غلط معنایی نداشت. آزادانه آنچه را از ذهنم می‌گذشت می‌نوشتم. تازه داشتم جریان ذهنی‌ام را می‌دیدم. انگار در میان «ناخودآگاه و خودآگاهم» باز شده بود بنابراین از فشار پشت در و استرسم کم‌می‌شد.

فهمیدم جایی هست که می‌توانم تمام خود را نشان دهم. تمام ترس‌ها، تمام ضعف‌ها و تمام افکار پلیدم را. جایی هست برای برون‌ریزی. جایی هست برای اشتباه‌کردن. جایی هست برای مجاز بودن همه‌چیز.

نظرات (9)

  • گلی موعودی

    4 اسفند 1402 - 9:43 ب.ظ

    شادی جانم متن زیبایی بود. این نکته که اول باید شروع کنیم و بعد یاد بگیریم. دقیقن جمله‌ی درستی هست‌. من اسم‌تونو خیلی دوست دارم. همیشه با دیدن اسمتون شاد میشم‌ همیشه دبخوش باشی عزیزم‌.

  • مریم عبداللهی

    5 اسفند 1402 - 6:03 ق.ظ

    زیبا نوشتی شادی جان موفق باشی😍

  • طاهره

    5 اسفند 1402 - 7:34 ق.ظ

    ادامه بدید شادی جان، بازهم هست
    ولی همین 3 تا خیلی خوب و مفید هست
    شما زودتر متحول شدید

  • منصوره بانام

    5 اسفند 1402 - 3:49 ب.ظ

    سلام عزیزم.
    شادی جان در مقدمه نوشتی این سال برای من….است.
    فکر کنم باید فعل …بود ..استفاده کنید.
    متشکرم.خوب.بود.موفق باشی.

    • شادی صفوی

      6 اسفند 1402 - 11:52 ق.ظ

      سلام منصوره جان
      ممنون از دقت و توجهت.
      چشم.

  • نرجس عظیمی

    29 اسفند 1402 - 4:57 ق.ظ

    من هم کماکان با قالب‌های ذهنیم می‌جنگم‌🫠😄

    • شادی صفوی

      4 فروردین 1403 - 8:40 ق.ظ

      سلام نرجس جان
      چه خوب که قالب‌های ذهنیت را می‌بینی.
      بنظرم «مشاهده» اولین گام برای «تغییر» است.

پیام بگذارید