در نوشتن یاد میگیرم «توصیفکردن» ابزار مهمی برای تصویرسازی، انتقال احساس و ایجاد ارتباط است. وقتی شروع به نوشتن میکنم؛ به ترتیب حسهایم را چک میکنم. در این موقعیت چه میبینم؟ چه میشنوم؟ چه لمس میکنم؟ چه میچشم؟ چه میبویم؟ شاید همهی «حواس من» اطلاعاتی دریافت نکرده باشند اما به تکتک آنها توجه میکنم.
در یکی دیگر از تمرینهای نویسندگی باید از خودم بپرسم: در این موقعیت چه احساسی دارم؟ چه فکری دارم؟ چه رفتاری دارم؟ چه نیازی دارم؟ این مکث و «تمرین توجه» در رابطه با کودکانم تاثیرگذار است.
گاهی کودکم به حرف من گوش نمیدهد. قبلن قرمز میشدم. قلبم تندتند میزد. بدنبال راهی برای برندهشدن بودم. سردرگم. احساس میکردم کودکم به آنچه میگویم توجهی نمیکند. عصبانی میشدم. انگار شکست خورده باشم و داد میزدم.
اما اکنون توصیف میکنم. میگویم: «پسرم به حرف من توجه نمیکنی. کار خودت را انجام میدهی. من از این رفتارت عصبانی هستم.» افکار و احساسم را بیان میکنم. نفس عمیق میکشم. آرام میشوم چون میتوانم ذهنیتم را بیان کنم.
انگار «بیان احساس» از وزن آن میکاهد. اینجا «خودبیانگری» خود هدف است و آرامشبخش. فقط احوال خودم را توصیف میکنم. به مرور تعداد رفتارآگاهانهام را در «موقعیتهای مشابه» بالا میبرم. یادم هست که نیازی نیست بینقص باشم.
مثالی دیگر: وقتی لباسهای پسرم دورتادور اتاق پرتاب شده، میگویم: «لباسهایت روی زمین است.» بجای آنکه دستور دهم و بگویم: «لباسهایت را جمع کن.»
قبلن اینگونه سخن گفتن با کودکان را در کتاب «به بچهها گفتن، از بچهها شنیدن» خواندهبودم. اکنون با «تمرین توصیفکردن» در نوشتن، میتوانم بیشتر آن را در «موقعیتهای ارتباطی» بکار ببرم.
- همیشه پای یک «باید» در میان است
وقتی از کودکانم خشمگین میشوم و حتی احساس «خارج از کنترل بودن» را تجربه میکنم بدنبال «بایدهایم» میگردم. جستجو دربارهی «بایدهای ذهنی» را از آلبرت آلیس در کتاب «زندگی شادمانه» آموختم.
من با نوشتن، بایدهای ذهنیام را کشف میکنم. موقعیت را مینویسم. افکاری را که در آن موقعیت از ذهنم گذشته و بعد احساسم را. خطای شناختی «باید و نباید» را در طی چندین هفته نوشتن «بصورت تکراری» مشاهده کردهام.
هر بار این خطا تکرار میشود و خشم مرا برمیانگیزد. «باید کودکم خوب رفتار کند. باید کودکم منظم باشد. باید کودکم حرفشنو باشد.» بایدهای زیادی برای کودکم وجود دارد حتی خودم. گاهی فکر میکنم ما همانگونه که با خود رفتار میکنیم با دیگران هم رفتار میکنیم.
وقتی بایدهایم را پیدا میکنم. آرامتر میشوم. گاهی میتوانم آنها را زیر سوال ببرم و گاهی نه. اما در هر صورت میدانم «بایدهایم» من را کنترل میکنند. کلیشههای صلبی که با نقضشان درهم میشکنم. بخشی از مغزم آژیر میکشد. انگار خطری مرا تهدید میکند. «باید» باتمامتوان با آن مقابله کنم و بههرقیمتی پیروز شوم.
اما آیا این خطر واقعی است یا توهم است؟ نوشتن کمک میکند موضوع را از بیرون ببینم و دوباره بیندیشیم که آیا واقعن خطری وجود دارد یا پای یک «باید» در میان است؟
- آزادنویسی
آزادنویسی نوشتن بدون قید و شرط است. ثبت «جریان سیال ذهن» بیپروا و بدون توقف. روزهایی که آزاد نویسی میکنم. ذهنم سبک میشود انگار تفالههایش را تخلیه میکنم. ذهنم تمیز میشود و آرام.
تمرکزم بر «اینجا و اکنون» بالا میرود. در لحظه هستم و در ارتباط. جسم و فکرم هر دو حضور دارند. خیره نگاه نمیکنم. الکی «اوهوم» نمیگویم و به کودکانم توجه میکنم. آنها را میبینم. آنها را میشنوم. آنها را لمس میکنم.
من نیاز دارم از «داشتن کودکانم» لذت ببرم. من به «حال خوب برای ارتباط خوب» نیازمندم. اما گاهی فکرهایم آنقدر زیاد است که انگار سرم در «ابری از افکار» گم میشود. دیگر کودکانم را نمیبینم و نمیشنوم. راه حل چیست؟
اکنون کودکانم کودکند و در کودکی به آغوش، بازی و توجه نیاز دارند نه نگرانی من برای آیندهشان، خشکسالی و تورم. آنها با لبخند من آرامش میگیرند و من با لبخند آنها. با نوشتن نگرانیهایم، خشمهایم و ترسهایم سعی میکنم بر کودکانم تمرکز کنم زیباییشان، آزادیشان و امیدشان به زندگی.
نظرات (2)
طاهره خادمی
چه خوب یه مامان مثل خودم یافتم که نوشتن رو به مادر بودن هم ارتباط میده و لذت رو همراه لحظه ها میکند
شادی صفوی
سلام طاهره جان
چه عالی، دوست دارم بیشتر با شما آشنا بشم.
شاید با هم مقالههای مشترک هم نوشتیم دربارهی نوشتن و مادربودن.