زندگی من به قبل و بعد از سال ۸۸ تقسیم میشود. با فاصلهی چندماه وارد فرآیند مشاوره و ازدواج شدم. مانند درسهای دانشگاهی تمام حرفهای مشاورم را یادداشت میکردم. آنها را انجام میدادم. وقتی در مسیر به چالش میخوردم آنها را مطرح میکردم. موضوع را دقیقتر میفهمیدم و سپس تمرین…
ترم آخر دانشگاه بود که ازدواج کردم. بعنوان فردی که هیجان بالایی دارد وارد موقعیت پراسترسی شدم. همسرم ناظر دکلهای نفتی بود. نیمی از ماه را در مأموریت و نیمی از ماه را در خانه میگذراند. وقتی در خانه تنها بودم گاهی از صدای انقباض و انبساط اشیا میترسیدم. گاهی…
«۵ سال برای طلاقم میدوم.» «۵ سال؟» دوستم را تحسین میکنم. چه خوب که هر جا متوجه میشود اشتباه میکند، برمیگردد. بنظرم این یکی از اصول بنیادین خودمراقبتی است. بجای آنکه بگوید:«من تا آخر میروم.» این حالت را به اجتماع خودمان تعمیم میدهم. آیا زمان آن نرسیده که وقتی موضوعی…
تازه ازدواج کردهبودم. با فردی تازه، در خانهای تازه و در زمان تازهای زندگی میکردم. بهناگاه خاطرات کودکیام مرا از زندگی جدید میربود و در زمان به عقب میبرد. تداعی خاطرههایم باعث میشد احساساتی را که در گذشته تجربه کردم دوباره احساسکنم با همان شدت و شفافیت.«هجوم خاطرهها» آنقدر قوی…
کمالگرایی من باعث میشد راجع به کتاب «چگونه کمالگرا نباشیم» ننویسم. این کتاب، کتابزیستهی من است. اصطلاح «کتابزیسته» را اولین بار در «وبینارهای اهلخواندن» خانم ناهید عبدی شنیدم.«کمالگرایی» جزئی از هویت من بود و هست. بهمفهوم آب برای ماهی. وقتی به ماهی میگوییم: آب چیست؟ حدس میزنم آنرا نمیشناسد. درحالیکه هرروز و…
بهار سال ۸۸ با همسرم برای مشاورهی ازدواج به یک روانشناس مراجعه کردم. روانشناس پنجرهی جوهری را با هدف شناخت خودمان و ارتباط بهتر با دیگران به ما معرفی کردند.