در نوشتن یاد میگیرم «توصیفکردن» ابزار مهمی برای تصویرسازی، انتقال احساس و ایجاد ارتباط است. وقتی شروع به نوشتن میکنم؛ به ترتیب حسهایم را چک میکنم. در این موقعیت چه میبینم؟ چه میشنوم؟ چه لمس میکنم؟ چه میچشم؟ چه میبویم؟ شاید همهی «حواس من» اطلاعاتی دریافت نکرده باشند اما به…
داستان «پدینگتون» داستان پذیرش تفاوتها است. داستان خرسی که از جنگلهای پرو به لندن میآید تا زندگی جدیدی را آغاز کند. در شلوغی ایستگاه مترو مادری او را میبیند و عاطفهاش درگیر میشود. انگار خرس قصهی ما یکی از فرزندانش است. او نام ایستگاه مترو را برایش انتخاب میکند…
«قبل از بچهدار شدن فکر میکردم مادر خوبی هستم. مهربان، بینقص و قاطع. باثبات و قابل اعتماد. حتمن رابطهای رویایی با کودکم خواهم داشت. با کودکم کودکی میکنم و با هم تجربههای تازهای میسازیم. تمام آنچه در کودکیام نداشتم برایش فراهم میکنم مخصوصن از لحاظ روانی. خلاصه مادر ایدهآلی میشوم.» جملهی ابتدایی این نوشتار، جملهی آغازین کتاب «به بچهها گفتن و از بچهها شنیدن» است. این…
تازه ازدواج کردهبودم. با فردی تازه، در خانهای تازه و در زمان تازهای زندگی میکردم. بهناگاه خاطرات کودکیام مرا از زندگی جدید میربود و در زمان به عقب میبرد. تداعی خاطرههایم باعث میشد احساساتی را که در گذشته تجربه کردم دوباره احساسکنم با همان شدت و شفافیت.«هجوم خاطرهها» آنقدر قوی…
کمالگرایی من باعث میشد راجع به کتاب «چگونه کمالگرا نباشیم» ننویسم. این کتاب، کتابزیستهی من است. اصطلاح «کتابزیسته» را اولین بار در «وبینارهای اهلخواندن» خانم ناهید عبدی شنیدم.«کمالگرایی» جزئی از هویت من بود و هست. بهمفهوم آب برای ماهی. وقتی به ماهی میگوییم: آب چیست؟ حدس میزنم آنرا نمیشناسد. درحالیکه هرروز و…
بهار سال ۸۸ با همسرم برای مشاورهی ازدواج به یک روانشناس مراجعه کردم. روانشناس پنجرهی جوهری را با هدف شناخت خودمان و ارتباط بهتر با دیگران به ما معرفی کردند.