آینده‌ی بهتر با آموزش بهتر

استاندارد وبلاگ

تجربه‌هایی که افکارم را تغییر داد

زندگی من به قبل و بعد از سال ۸۸ تقسیم می‌شود. با فاصله‌ی چندماه وارد فرآیند مشاوره و ازدواج شدم. مانند درس‌های دانشگاهی تمام حرف‌های مشاورم را یادداشت می‌کردم. آن‌ها را انجام می‌دادم. وقتی در مسیر به چالش می‌خوردم آن‌ها را مطرح می‌کردم. موضوع را دقیق‌تر می‌فهمیدم و سپس تمرین…

تمرکز همواره مفید نیست

دریا از پنجره‌ی سالن بیلیارد خودنمایی می‌کند. نزدیک غروب است. چراغ‌ها روشن‌شده. باغبان‌ها رفته‌اند. فضای سبز شهرک زیر نور ماه می‌درخشد. دیشب ماه را با تلسکوپ دیدیم. بنظرم از نزدیک زیباتر بود با تمام چاله‌چوله‌هایش. همسرم توپ‌های قرمز را در قاب مثلثی، روی میز بیلیارد می‌چیند. چشمان پسر ۸ ساله‌ام…

چطور «تنهایی» دیدگاه من را تغییر داد

ترم آخر دانشگاه بود که ازدواج کردم. بعنوان فردی که هیجان بالایی دارد وارد موقعیت پراسترسی شدم. همسرم ناظر دکل‌های نفتی بود. نیمی از ماه را در مأموریت و نیمی از ماه را در خانه می‌گذراند. وقتی در خانه تنها بودم گاهی از صدای انقباض و انبساط اشیا می‌ترسیدم. گاهی…

چرا باید کتاب «به بچه‌ها گفتن، از بچه‌ها شنیدن» را خواند

کتاب «به بچه‌ها گفتن، از بچه‌ها شنیدن» تنها برای والدین نیست زیرا کتاب بیشتر درباره‌ی ارتباط است تا ارتباط با کودک. اگر شما هم با دوستانتان تعاملی سطحی دارید، با همسایه‌هایتان قاطی نمی‌شوید، از همکارانتان فاصله می‌گیرید، با همسرتان چالش دارید و در ارتباط با کودکتان به بن‌بست خورده‌اید؛ می‌توانید…

خشم اژدها | مادر آرام، کودک آرام | قسمت دوم

مهتاب جیغ بنفش کشید. پریسا ترسید. سپهر هنوز داشت با مادرش کل‌کل می‌کرد. مهتاب نمی‌خواست صدای بلند پسرش را بشنود. خسته بود. تازه از بیرون آمده بودند. مهتاب داشت با عجله آشپزی می‌کرد تا اینکه جدال خواهر و برادر شروع شد. آنقدر طول کشید تا مهتاب هم عصبانی شد. هشدارها…

مادر آرام، کودک آرام (قسمت اول)

«مامان قفسه‌ی سینم درد می‌کنه؛ آخ» مهتاب هول کرد. با عجله به همسرش زنگ زد. سینا جواب نداد. ساعت ۶ صبح بود. احتمالن داشت ورزش می‌کرد. کمی روی قلب سپهر را ماساژ داد. برایش آب‌گرم آورد. به پسرش گفت: «بهتره بخوابی» بعد به سرویس مدرسه اسمس زد که سپهر حالش…