آینده‌ی بهتر با آموزش بهتر

خط‌کش‌های ذهنی

در شهر من هر کس «خط کش ذهنی» خودش را دارد. دوست دارد همه چیز را با آن اندازه کند و آن را تنها واقعیت موجود می‌پندارد. من نیز هر روز خط‌کش ذهنی خودم را برمی‌دارم و با آن خودم، همسرم و کودکانم را اندازه می‌زنم.

سانت به سانت خط‌کشم را از کودکی تا به امروز ساخته‌ام و برایم مقدس است. در شهر من همگان اینگونه‌اند. هر روز خط‌کش‌های مقدس خود را می‌سازند و استفاده می‌کنند. گویی خط‌کش ذهنی‌ام همه ی آن چیزی است که دارم. با آن همه چیز را می‌سنجم بعد دوستش دارم و یا دوستش ندارم. درستش می‌پندارم و یا اشتباه.

در شهر من همه درست‌ها را دوست دارند و اشتباه‌ها را دوست ندارند. من نیز خودم را اینگونه دوست می دارم. وقتی درست باشم یعنی درست فکر کنم، درست احساس کنم و درست رفتار کنم. وقتی اشتباه باشم یعنی اشتباه فکر کنم، اشتباه احساس کنم و اشتباه رفتار کنم دیگر دوست داشتنی نیستم. خودم را دوست ندارم. نباید خودم را دوست داشته باشم چون اشتباه کرده‌ام.

این قانون نانوشته‌ی شهر من است: وقتی دوست داشتنی هستی که درست باشی. و «درست» به معنی «درست بودن» در شهر است نه به معنی «درست بودن» در وجود خودت. اما مگر «اشتباه کردن» بجز شبیه دانستن دو چیز متفاوت است؟

چرا در شهر من و برای من «اشتباه کردن» به اندازه ی «درست بودن» ارزشمند نیست؟ چرا اشتباه کردن «حسگر آموزش» من نیست که به من نشان دهد نیاز دارم چه چیز را بیاموزم؟ و چرا «اشتباه کردن» اشتباه است؟

دوست روان‌شناسی می‌گفت: «اشتباه خود را ببخشید تا بتوانید اشتباه کودکانتان را نیز ببخشید و به افزایش عزت نفس خود و کودکانتان کمک کنید.»

چقدر سخت است اشتباه خود را بخشیدن در شهر من که همه خط کش‌های ذهنی خود را برداشته و همه چیز را اندازه می‌زنند. بعضی‌ها حتی تلاش می‌کنند دیگران را به اندازه‌ی خط‌کش خود درآورند و تغییرشان دهند بدون دیدن و شناخت طبیعت هر چیز.

درک این موضوع که اندازه‌ای اشتباه کردن برای نوع انسانی طبیعی است و برای «آموختن» حتی ضروری است به ما کمک می کند خودمان را آسانتر ببخشم و به این سوال طلایی برسیم: راه حل چیست؟

مثل کودکی که آب را می ریزد. هم می‌توان به او پرخاش کرد که: «چرا آب را ریختی؟» و هم می‌توان با آرامش از او پرسید: «می‌توانی چه کار کنی؟» و یا بصورت خلاقانه آموزش جدیدی دیگری داشت.

بنظرم مفهوم بخشش اشتباهات خود به‌ معنی نادیده گرفتن و انکار اشتباه‌ها نیست بلکه به معنی عبور و رسیدن به مرحله‌ی بعدی یعنی «یافتن راه حل» و در پی آن «آموختن هدفمند» آن چیزی است که دقیقن به آن نیاز داریم.

کاش شکست‌هایمان را به اندازه‌ی پیروزی هایمان دوست داشتیم زیرا به ما نشان می‌دهند چه چیز را بیاموزیم تا پیروز شویم. مثل یک پیکان که به جهتی اشاره می کند «اشتباه کردن» به نیاز ما برای آموختن اشاره می کند.

عجیب است که راه پیروزی آموختن است و راه آموختن از جاده‌ی اشتباه کردن می گذرد.

گاهی وسوسه می شوم اول همه چیز را بیاموزم و بعد شروع کنم به امید رویای اشتباه نکردن اما با این شیوه شاید هیچگاه به مرحله‌ی «عمل کردن» نرسم.

به قول شاهین کلانتری: «اول باید شروع کنید و بعد یاد بگیرید.»

 

پیام بگذارید