تازه ازدواج کردهبودم. با فردی تازه، در خانهای تازه و در زمان تازهای زندگی میکردم. بهناگاه خاطرات کودکیام مرا از زندگی جدید میربود و در زمان به عقب میبرد. تداعی خاطرههایم باعث میشد احساساتی را که در گذشته تجربه کردم دوباره احساسکنم با همان شدت و شفافیت.
«هجوم خاطرهها» آنقدر قوی بود که به راحتی در هر زمان و مکانی گسترش مییافت. مرا تحت تأثیر قرار میداد و حالم را دگرگون میکرد. جایی برای پنهان شدن نداشتم. همواره در دسترسشان بودم حتی در خواب.
با ذهن تحلیلگرم وارد هر خاطرهها میشدم. احساسها، فکرها و نیازهایم را از نظر میگذراندم. دوباره و دوباره، با این توهم که میتوانم تأثیری بر آنها داشتهباشم. گاهی تمایز گذشته و حال را گم میکردم. چطور میتوانستم بر لحظهای که هستم تمرکز کنم؟
- خواندنوشتن:
با یکی از آموزگارانم تماس گرفتم و کمک خواستم. گفتند: تعدادی برگهی سفید برمیداری و قلم. در تنهایی شروع به نوشتن تمام خاطراتی میکنی که به ذهنت میرسد سپس جلوی آینه میروی و آنها را با صدای بلند میخوانی.
شروع کردم به نوشتن همراه با یک جعبه دستمال کاغذی برای گریه کردن. اشک میریختم و مینوشتم. گریهام بند نمیآمد، آینهای آوردم. کسی در خانه نبود. من با صدای بلند میخواندم و بلندتر گریه میکردم مانند یک سوگواری عمیق برای خودم.
- فعالسازی ذهن مشاهدهگر:
گاهی خاطرههایم آنقدر به ذهنم فشار میآوردند که احساس میکردم چیزی میخواهد از سرم بیرون بیاید. بنابراین شروع کردم به نوشتن موقعیت خاطرهها، احساسات، افکار و نیازهایم. انگار خاطرهها نیاز داشتند ببینمشان، لمسشان کنم و آنها را بشنوم.
چند بار دیگر این تمرین را تکرار کردم. هر بار سبکتر میشدم انگار وزن خاطرههایم کم میشد.
بتدریج تداعیهایم کاهش یافت. شروع کردم به صدازدن خاطرههایم وقتی به سراغم میآیند:«Hi خاطره، Hi تجربه». به این صورت ذهن مشاهدهگرم را فعال میکنم. با «نامنهادن» خاطرههایم را میبینم و به آنها میگویم:«من از حضور شما آگاهم اما الان در اینجاواکنون هستم. میدانم که هستید اما اکنون در حال انجامدادن کاری هستم.»
- تحلیل خاطرهها:
با «نوشتن» خاطرات تکراریام را میبینم. خاطرههای مهم، تأثیرگذار و با معنا. خاطرههای تکراری، معنایی تکراری دارند. احساسهای تکراری و برداشتهای تکراری. تداعی آنها در میان زندگی روزمره «مزاحم» است اما در حضور درمانگر «یاریدهنده».
گاهی بدنبال خاطرههای مهم میگردیم، تداعیها و احساسهای عمیق. حال آنها آمدهاند آنها انتقالدهندهی پیامهایی هستند که ما را به «درون» میخواند. کاغذ هم میتواند درمانگر خاطرهها باشد.
فهرست تحلیل خاطرهها:
۱- شرح خاطره:
۲- احساسهای من:
۳- فکرهای من:
۴- نیازهای من:
۵- رفتارهای من:
داستانهای تکراری حاوی الگوهای تکراری هستند. شاید با «نوشتن خاطرهها» بتوانیم الگوهای ذهنیمان را در اکنونواینجا کشف کنیم. در این حالت میتوانیم خود را از «بیرون» ببینیم. پس از مدتی من میدانیم که معمولن در فلان موقعیت، چگونه برداشت میکنیم، چگونه احساس میکنیم، چگونه رفتار میکنیم. با کشف الگوها تاحدی «چراییها» را هم پیدا میکنیم.
- همدلی با خود:
به خودم میگویم:«میدانم اینگونه احساس کردی. اینگونه برداشت کردی. این نیاز را داشتی و اینگونه رفتار کردی.»
هیچکس کامل نیست.
دوستت دارم حتی اگر هیچکس دوستت نداشته باشد.
تنهایت نمیگذارم حتی اگر همه تنهایت بگذارند.
میبخشمت اگر حتی اگر هیچکس تو را ببخشد.»
شما با هجوم خاطرههایتان چه میکنید؟
برچسب ها:خودمراقبتی