داستان من
پس از پایان دورهی ارشد فیزیک، ازدواج و نگهداری از دو کودکم برای داشتن نقشی اجتماعی احساس نیاز میکردم. بجز کارکردن در یک موسسهی نجوم به مدت چند ماه، دیگر شغلی نداشتم. همواره از تدریس فیزیک فراری بودم زیرا ماهیتش با طبیعت و آزمایشگاه پیوند دارد نه با تخته و کلاس.
از طریق خواهرم با مفاهیم تولید محتوا آشنا شدم بعد شروع کردم به خواندن مقالههای آموزشی. مشاهدهی ویدئوها و پادکستهای مدرسهی نویسندگی همچنین شرکت در وبینارهای کپیرایتینگ ناهید عبدی.
در این مسیر «آموختن بر اساس نیاز» را تجربه کردم. آنچه را میآموختم به سرعت اجرا میکردم سپس با تکرار آموزهها را به مهارت تبدیل میکردم.
«من کار حرفهای انجام نمیدهم اما سعی میکنم کارم را اصولی انجام دهم.»
این جمله را در اولین مکالمه با مدیر موسسه گفتم سپس به او پیشنهاد همکاری دادم. در زمینهی تولید محتوا رزومهای نداشتم یا حتی گواهی شرکت در دورهی خاصی. خانوم غریبنواز بیشتر، خصوصیات شخصیتی مرا میشناخت تا اینکه نمونه کاری از من دیده باشد.
او از پیشنهادم استقبال کرد و گفت: «تخصص با پشتکار بدست میآید.» اکنون بعد از دو سال همکاری در موسسهای والد و کودک همچنان دوستدارم بیشتر بیاموزم و بهتر انجام دهم.
من فکر میکنم پل میان مصرفکنندگی و تولیدکنندگی «یادگیرندگی» است. بنظرم وقتی یادگیرنده باشم، میتوانی ارزشآفرین هم باشم. همه چیز را از پنجرهی یادگیری ببینم و از هر پیشامدی برای پروژهی شخصی خودم استفاده کنم. شاید موضوعهای بیربط در کنار هم شگفتی بیافریند.
یادگیرندگی ماهیتی باز دارد مثل خلاقیت. یادگیرندگی اضافهکردن چیزی است به خودم و سپس اضافه کردن چیزی به جهان. برعکس مصرفکنندگی که با کمکردن چیزی از جهان برایم تداعی میشود.
وقتی میخواهم یادگیرنده باشم؛ میتوانم به استقبال هر چالشی بروم برای آنکه موضوع تازهای بیاموزم. انجام دهم و دوباره یادبگیرم. نوسانی میان آموختن و انجام دادن. مثل یک پاندول ساعت، همواره در حال حرکت.
«یادگیرنده بودن» مرا کنجکاو میکند؛ باعث میشود متمرکز فکر میکنم و از حواس پنجگانهام بهتر استفاده کنم. هوشیارتر باشم و به استقبال تجربههای تازه بروم. در این حالت همواره موضوعی هست برای یادگرفتن، راهی هست برای رفتن و تجربهای برای زیستن.